اگر در روايت متقى در كنزالعمال و هيثمى در مجمع تامل كنيم : (ترك يارى ايشان به آنهازيانى وارد نمى كند و دشمنى دشمنان ضررى براى آنها ندارد), روشن مى شود كه اين سخن جز بر ائمه اهـل بـيـت منطبق نخواهد بود كه امت ياريشان ندادند و از مناصب ومراتبى كه خدا براى آنها در نظر گرفته بود دورشان ساختند و اين زيانى به ائمه نرساندبلكه زيان به امت بيچاره اى رسيد كه از لـطـف عـمـلكرد آنها در ولايت محروم شدند وموجب گرديد كه پيشوايان جور و ستم به جاى نـيـكى تاريكى و تباهى را به خوداختصاص دهند و مقدرات امت را به بازى بگيرند تا آن جا كه هم اكـنـون بـه ايـن چـنـد پارگى و فروپاشى و عقب ماندگى گرفتار آمد, در حالى كه مللى كه از كـمـترين هوشيارى ومنزلتى برخوردار بودند در زمينه هاى بين المللى , علمى و جز آن به مقامى بـارز دسـت يـافـتـند .
آنچه از مسلمانان انتظار مى رود آن است كه رهبران ديگر ملتها باشند, زيرا ايـشـان بـهـتـرين امتى هستند كه براى مردم به منصه ظهور رسيده اند, امتى معتدل تا گواهان برمردم باشند و پيامبر اكرم (ص ) نيز گواه شما باشد.
آيـا معتقديد پس از اين سخنان باز هم مى توان آن را بر غير ائمه اهل بيت منطبق دانست ؟
خلفايى كـه ديـن به سبب آنها عزيز و ارزشمند است و تا زمانى كه اين دوازده خليفه درميان شما هستند اين دين تا روز قيامت برپا خواهد بود.
مـسلمانان در اعتراف به فضائل و شرافت آنها كه هيچ يك از صاحبان فضيلت را بدان راهى نيست اتـفـاق نـظر دارند همچنان كه اجماع دارند كه ايشان از هر گونه عيبى پاك ومنزه اند .
بسيارى از عـلـمـا زندگى امامان دوازده گانه را به تفصيل بيان داشته اند و در ميان هيچ يك از آنها عيب و نـقـصـى ديده نمى شود .
آنها از اين ائمه اسم مى برند و به فضيلت وكرامات ايشان كه جز براى آنها بـراى فـرد ديـگـرى ميسر نيست اعتراف دارند .
از جمله اين نويسندگان است مؤمن شبلنجى در كتاب خود نورالابصار وى در اين كتاب فضائل ,ويژگيها و كرامتهاى امامان دوازده گانه را بيان و آيـاتـى را كه در حق ايشان نازل شده ذكرمى كند و نيز سخنان جاودانه پيامبر اكرم (ص ) در مورد ايـشـان را مـى آورد .
او بـراى هر يك از امامان فصل خاصى را مى گشايد تا آن كه به امام دوازدهم مـى رسـد و بـراى اين امام نيزچنين فصلى مى گشايد: در ذكر مناقب محمدبن حسن خالص بن عـلـى الـهادى بن محمدبن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمدالباقر بن على زيـن العابدين بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع ). ((201)) وى سپس در بيان فضائل امام و ظهور ايـشـان بـتـفـصـيل سخن مى گويد و بيان مى دارد كه حضرت زمين را پس از آن كه پر از ظلم و جـوراسـت از قـسط و عدل مى آكند در حالى كه حضرت خضر با اوست و عيسى بن مريم پشت سر حـضـرت نماز مى گزارد .
وى نشانه هايى را كه پيش و همزمان با ظهور حضرتش ظهورمى يابد به همراه مسائل ديگرى بيان مى كند و شما مى توانيد به كتاب او مراجعه كنيد.
از ديـگـر نـويـسـندگان محمد صبان است در كتابش اسعاف الراغبين وى از امامان دوازده گانه سـخـن مى گويد تا آن كه به امام دوازدهم حجت مهدى (عج ) مى رسد .
از جمله سخنان او درباره امام آن است كه : (او مردانى الهى در اختيار دارد كه دعوت او را برپامى دارند و ياريش مى رسانند.
ايـشـان هـمـان وزراى او هـستند كه بار مملكت دارى او را بردوش دارند و در مسؤوليت الهى او يـارى اش مى كنند .
خداوند عيسى بن مريم را به همراه مناره اى سفيد در شرق دمشق براى او نازل مـى كـند .
از جمله سخنان او كه در كلام مجدولى نيز ديده مى شود آن است كه ظهور حضرت در روز عـاشورا خواهد بود .
سرورمن عبدالوهاب شعرانى در كتاب خود اليواقيت والجواهر مى گويد: مـهـدى (عـج ) ازفـرزندان امام حسن عسكرى است و زاد روز او شب نيمه شعبان سال دويست و پـنـجـاه وپـنـج اسـت و او بـاقـى خـواهـد بود تا زمانى كه با عيسى بن مريم همراه گردد .
شيخ حـسـن عـراقـى كـه در كـرم الـريـش مـشـرف بـر بـركـة الرطل در مصر محروسه مدفون است دربـاره مـهـدى (عـج ) و هـمراهى او با عيسى چنين به من گفته است , و سرور من على الخواص آرحـمهما اللّه تعالى ـ با او موافقت كرده و شيخ محى الدين در فتوحات مى گويد: بدانيد كه ظهور مـهدى (عج ) امرى ناگزير است ولى او ظهور نمى كند تا زمين پر از ظلم و ستم شودو او زمين را از قـسـط و عـدل پر مى كند .
او از خاندان پيامبر اكرم (ص ) و از فرزندان فاطمه (س ) است .
نياى او حـسين بن على بن ابى طالب (ع ) و پدرش امام حسن عسكرى بن امام على النقى بن امام محمدبن امـام رضـا بن امام موسى كاظم بن امام جعفر صادق بن امام محمدتقى بن امام زين العابدين على بن الحسين بن امام على بن ابى طالب (ع ) است .
او همنام پيامبر اكرم (ص ) است .
مردم ميان ركن و مـقـام بـا او بـيعت مى كنند .
سيماى اوشبيه رسول اللّه (ص ) و اخلاقش پايين تر از ايشان است , زيرا حـتى بهترين مردم در اخلاق همچون پيامبر اكرم (ص ) نيستند .
مردم كوفه به سبب او اموال را به تـسـاوى تـقـسـيم مى كنندو با رعيت عدالت در پيش مى گيرند و حضرت خضر به همراه ايشان اسـت ((202)) .
وسـخـنان ديگرى كه بتفصيل بيان مى كند .
ما از اين دو عالم ياد كرديم تا بگوييم عـلـما خودامامان دوازده گانه را مى شناخته اند و در كتابهاى خود از تفصيلات زندگى پاك اين امـامـان سـخن گفته اند و به خواست خدا در جاى ديگرى پس از اثبات امامت در ميان ايشان ـ و نه ديگران ـ در كتاب خدا و از زبان پيامبر محبوب خدا درباره آنها سخن خواهيم گفت .
قـول رسـول اللّه (ص ) لـعـلى (ع ) عن ابن عباس ـ (رض ): فاز من لزمك .
وهلك من فارقك , مثلك ومثل الائمة من ولدك بعدى , مثل سفينة نوح , من ركبها نجا,ومن تخلف عنها غرق
((203)).
ايـن نـام بـه سـبب انتشار, شهرت و تواتر اين حديث در ميان محدثان مشهور شده است .
درينابيع الـمودة از حموينى در فرائد السبطين به سند آن از سعيدبن جبير از ابن عباس ـ رض ـ آمده است كـه مـى گـويد: پيامبر اكرم فرموده است : (من شهر علمم و على (ع ) دروازه آن وهرگز نتوان به شـهـر وارد شد مگر از دروازه آن و دروغ گفته كسى كه گمان مى كند مرادوست و تو را دشمن مى دارد, زيرا تو از منى و من از تو, گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و باطن تو از باطن من و ظاهر تو از ظاهر من است .
كسى كه از تو فرمان برد خوشبخت شود و كسى كه از تو سرپيچد بدبخت شود, كسى كه تو را دوست بدارد سود برده و كسى كه تو را دشمن دارد زيـان كـرده است .
كسى كه همراه تو باشد رستگار شود و كسى كه از تو دورى گزيند هلاك گردد .
مثل تو و فرزندان امامت پس از من , مثل كشتى نوح است , كسى كه بدان درآيد نجات يابد و كـسى كه از آن بازماندغرق شود .
مثل شما مثل ستارگان است , تا روز قيامت هر گاه ستاره اى پنهان شودستاره اى آشكار مى گردد.)
((204))پـيـامـبـر اكـرم (ص ) در امر امت و امامت پس از خود اهتمام فراوان داشت و سخت مايل بودآن را روشن كند و براى آن حجت برپا كند و از همين رو مى بينيم كه پيامبر با شيوه ها ووسايل توضيحى مختلف كه عقل و قلب و چشم را آكنده از اطمينان و نور و هدايت مى كند درصدد تبليغ آن است .
ايـن امـر از روايـتـهاى پراكنده در كتابهاى مسلمانان هويداست تا آن جا كه مى توانيد از خلال آن كـسـى را كه فصل خاصى براى فضائل اهل بيت نگشوده به ناصبى گرى متهم كنيد, اهل بيتى كه خـداوند هر گونه آلودگى را ازآنها دور داشته و آنها را كاملا پاك داشته است و در كتاب جاودانه خـود ايـشـان و فـضـلشان را ستوده است و مودت و دوستى آنها را ضرورى دانسته و آن را پاداش رسالت قرار داده است .
ايـن تـوجه بسيار مهم از سوى پيامبرى است كه باطل به هيچ رو بدو راهى ندارد و از روى هوى و هوس سخن نمى گويد و سخنان او براساس وحى است , پيامبرى كه با وضوح فوق العاده به امامت و ولايت امامان اشاره دارد به گونه اى كه از مجموع روايتهايى كه دركتابهاى مسلمانان جمع است يا به دلايل مختلف در طومارها و تاليفات ايشان پراكنده است , قطع حاصل مى شود كه مناسبتى از ديـدگـان پـيامبر پنهان نمانده است مگر آن كه آن را از حجت و بيان مى آكند و او در هر زمان در آشـكـار كردن مقام والاى آنها با بزرگداشت و تجليل يادشان مى كرد .
جاى شگفتى هم ندارد زيرا ياد ايشان همان ياد خداست و به همين سبب صحاح و غير صحاح آكنده از آن است تا آن جا كه امام را نـور رسـول اللّه (ص )مى دانند كه رايحه اى از نبوت از او استشمام مى شود و دليلى از عصمت در اوست و نبايداز او كناره گرفت .
گـفـتـم (اشـاره بـه امـامـت ايـشـان دارد) تـا بـدين ترتيب مراعات كسانى را كرده باشم كه تا وقـتـى مسؤول خود مى باشند و در حجتى كه در امر امامت برپا مى كنند متعهدند از شتاب دراين امـر پـرهيز مى كنند .
چنين فردى آزاد است كه چيزى را بگيرد يا رها كند, مى تواند بامن همراه يا مخالف باشد, ولى به هر حال من ايمان ترديد ناپذيرى دارم كه پيامبراكرم (ص ) از نخستين سخنان خـود به عنوان بخشى از رسالت خود به بيان امام پس ازخود اهتمام داشته است و به همين سبب تـصـريحات حضرت در اين زمينه مجال آن رانمى دهد كه شكى به حقيقت تابان راه يابد ولى شما خود انجام كار خويش را مى دانيد ودر اين مورد آزادى كامل داريد.
بـر ايـن اساس بار ديگر به حديث گذشته بازمى گرديم , حديثى كه پر از مضامين تصريح شده در امـامـت اهـل بـيـت ـ عـلى (ع ) و فرزندانش ـ پس از پيامبر اكرم است .
هم اكنون حديث سفينه را بـررسـى مى كنيم و در دليل بر امامت از آن يارى مى گيريم و برخى ازمنابع مورد اعتماد و حتى قطعى آن را بيان مى كنيم و در اين هنگام خواهيد ديد كسى كه اين حديث را ذكر مى كند آن را از مسلمات مى داند.
روايـت ابوذر كه در كتابهاى بيشمارى از تاليفات مسلمانان نقل شده است همان گونه كه خواهد آمد گواه توجه بسيار ابوذر به اين حديث است .
ابوذر كسى است كه از گواهى پيامبر صادق و امين بـرخوردار است : (راست گوتر از ابوذر را نه زمين بر خود حمل كرده و نه آسمان بر او سايه افكنده اسـت .) چه بزرگ است آن گواهى كه همت مردان در برابرآن كوتاه به نظر مى رسد .
اين سخن از سـوى پيامبرى صادر شده كه مسلمانان با در نظرگرفتن اختلاف شيوه هاشان او را مى شناسند و اين اهتمام از سوى حضرتش گواه آن است كه تلاشهايى براى پوشاندن اين حديث و احاديث نظير آن كـه از منبع نبوت و معدن حكمت سرچشمه مى گيرد صورت مى پذيرد و حقى كه اهلش از آن روى بـرمى تابند اين صحابى بزرگوار را واداشته تا چنين تاكيدات قابل توجهى بورزد .
حال به اين حديث مهم توجه مى كنيم : (از سـلـيم بن قيس هلالى است كه گفته است : در حالى كه ما به همراه جيش بن معتمر درمكه بـوديـم ابـوذر بـرخـاست و حلقه در كعبه را گرفت .
اين صحابى بزرگوار چه مى خواست ؟
ابوذر گـفـت : آن كـه مرا مى شناسد كه مى شناسد و آن كه مرا نمى شناسدهمانا من جندب بن جناده ـ ابـوذر ـ مـى باشم .
سپس گفت : اى مردم ! از پيامبرتان شنيدم كه مى فرمود: مثل اهل بيت من در مـيـان شـما مثل كشتى نوح است , كسى كه بدان سوار شودنجات يابد و كسى كه آن را ترك كند هـلاك شود .
و نيز مى فرمايد: مثل اهل بيت من درميان شما مثل باب حطه در ميان بنى اسرائى ل است .
كسى كه از اين در داخل شودآمرزيده مى شود .
و نيز مى فرمايد: من در ميان شما چيزى باقى مـى گذارم كه مادامى كه بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و خاندانم , اين دو از يكديگر جدانمى شوند تا بر حوض كوثر بر من وارد آيند.)
((205))ايـنك با قدرى اجمال به ذكر برخى از راويان اين حديث به علاوه ابن عباس و ابوذر و نيزپاره اى از كـتـب معتبرى مى پردازيم كه اين حديث شريف ـ حديث سفينه ـ در آنها آمده است و البته پس از طرح اين سؤال كه : چه چيز تنها اهل بيت را سزاوار آن مى كند كه كشتى نجات باشند؟
كشتى نوح به صراحت قرآن شناخته شده است , زيرا هر كس را كه بدان سوار شد نجات داد در حالى كه امروزه در امور الهى چيزى مردم را حفظنمى كند.
مـمكن نيست ذكر اين تصريح و امثال آن در حق اهل بيت از سوى پيامبر اكرم صرفادنباله روى از عاطفه باشد, زيرا چنين چيزى با ايمان به رسالت او منافات دارد.
آيـا اين بدان دليل نيست كه ايشان به درجه اى از عصمت و علم رسيده اند كه آنها را به داشتن اين مقام والا شايسته مى سازد؟
بويژه آن كه بر پيامبر دروغها بسته خواهد شد وفتنه بر هر گناهكار و بيگناهى سايه خواهد افكند و كسانى بر منبر رسول اللّه (ص )خواهند نشست كه هرگز شايستگى آن را نـدارند و از همين رو پيامبر مى بايد دستور الهى را در بيان فضل اهل بيت خود و لزوم فرمانبرى از آنها و پيروى از روش ايشان و نيزخوش نيتى آنها را براى مردم به اجرا درآورد.
ما به همين سخن بسنده مى كنيم و تاريخ اسلام در برابر شماست و شما مى توانيد به هرمنبعى كه مى خواهيد مراجعه كنيد.
ما بايد در حالى كه تصريحات پيامبرى را كه بر وحى الهى و اجراى تصميمات او امين است تعقيب مى كنيم , اين حقيقت را در برابر ديدگان خود داشته باشيم كه اين امت به هفتادودو يا هفتادوسه فـرقـه تقسيم خواهد شد يا طابق النعل بالنعل به همان اختلافات وتفرقه اى مبتلا خواهند شد كه اقوام ديگر گرفتار آن شدند و در اين ميان تنها يك فرقه نجات مى يابد.
اين حديث كه (تنها يك فرقه نجات مى يابد) در تمامى كتابهاى فرق جاى هيچ گونه گفتگويى را باقى نمى گذارد و از اين گذشته به نظر شما مراد پيامبر از اين سخن چيست ؟
و آيا در زبان عربى صـريـحـتر و روشنتر از اين , سخنى يافت مى شود؟
آيا پيامبر اكرم به مادستور نمى دهد كه تنها از امـامـان توشه برگيريم و نه از ديگران و دوستان ايشان را دوست بداريم و به دشمنانشان دشمنى ورزيم ؟
زيرا آنها به هنگام تلاطم جامعه اسلامى به سبب فتنه ها و دروغهايى كه بر پيامبر اكرم بسته شده و امت به گروههاى مختلفى تقسيم شده كه آن يك ديگرى را تكفير و بدون هيچ سودى او را بـه بـاد لعنت مى گيرد كشتى نجات هستند و راه روشن است و پيامبر, خود, آن را هموار كرده و براى شب روندگان آن رانورانى گردانيده است .
هـر چـه مـى خـواهـيد بكنيد ولى كافى است در اين مورد براى افزايش بينش و علم يقينى ,كتاب مـحـمـد و عـلى و حديث الثقلين و حديث السفينه اثر پژوهشگر دقيق و محقق ظريف نجم الدين شـريـف عسكرى را بخوانيد .
اين نكته سنج والامقام اسامى راويان اين حديث و كتبى را كه حديث مـذكـور در آنها وارد شده آورده است .
شما هنگامى كه تعداد فراوان راويان و نيز منابعى را كه اين حـديث در آنها آمده ببينيد بدون هيچ شكى مطمئن مى شويد كه آن از سرور پيامبران صادر شده بـويـژه بـا در نـظر گرفتن اين كه اين حديث درميان آنها از امور مسلم است , تا آن جا كه در آغاز كـتـابـهـا و هـنـگـام فرستادن درود به محمدو آل محمد (كشتى نجات ) اين حديث را مى بينيم .
دانـشـمـنـدان بزرگ تشيع و تسنن اين حديث را به نظم كشيده اند كه از جمله اين علماى بزرگ است , عجيلى شافعى كه ما به عنوان نمونه , سخن او را در كتابش ذخيرة المل مى آوريم : (بـه نـام خـداوند بخشنده مهربان .
سپاس خدايى را كه اهل بيت را كشتى نوحى قرار داد كه اگر كـسى بدان درآيد نجات يابد و اگر از آن كناره بگيرد غرق شود.)
((206))سپس در مواردديگرى اين حديث را ذكر مى كند مانند اين سخن كه : (ايشان كشتى نوح و ريسمان نجات و همراهان كتاب خـدا تا هنگام ورود به حوض كوثر هستند.)
((207))اشعار بسيارى سروده شده كه متضمن حديث سفينه است مثل اين شعر: آن كشتى كه اگر كسى سوار آن شود نجات مى يابد و كسى كه از آن دورى گزيند در ميان مردم به هلاكت رسد.
شايد خطبه امير مؤمنان (ع ) كه يعقوبى در تاريخ بغداد مى آورد توضيح دهنده ـ مراد ازغرق شدن مـردم و نـجـات يافتن ايشان با توشه برگرفتن از اهل بيت كه سرچشمه هاى علم و چراغ هدايت و نشانه هاى امامت و بازگوكننده نبوت هستند ـ باشد كه دلالت بر امامت سرور ما اميرمؤمنان (ع ) و فـرزنـدان پـاك و معصوم او دارد .
حضرت در اين خطبه مى فرمايد: (تمامى خير در كسى است كه قدر و منزلت خود را شناخته است ), و سپس حضرت در توصيف كسى ادامه سخن مى دهد كه خود را در ميان مردم به عنوان قاضى گمارده است و خويش را به داشتن علم توصيف مى كند در حالى كـه اهل علم نيست :(كليد كار كوركورانه است و از سر بى هدفى به اشتباه گرفتار مى آيد .
از آنچه نـمـى دانـدپـوزش نـمـى خـواهد تا سالم بماند و در علم براساس بينش كارى نمى كند .
روايات را چـنـان مـى پـراكـنـد كـه باد خار و خاشاك را .
خونها از او به فرياد مى آيند و آنچه به ارث مانده از اومـى گـيـرنـد .
بـا داورى او ناموس حرام حلال و با رضايت او ناموس حلال حرام مى گردد.كجا سرگردانيد؟
و از اهل بيت پيامبرتان به كجا روى مى آوريد؟
من از اصل پدران اهل سفينه ام و هر كس در آن نجات يافت در اين نيز نجات يابد .
واى بركسى كه از ايشان عقب ماند .
من براى شما همچون غار هستم براى اهل غار و من درميان شما (باب حطه ) هستم كه هر كس از آن درآيد نجات يابد و كسى كه از آن درنيايدهلاك شود .
اين حجت پيامبر در ماه ذى الحجه در حجة الوداع است : چيزى را در ميان شما به يادگار گذاشتم كه مادامى كه بدان چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نمى شويد:كتاب خدا و خاندانم
((208))) .
همان گونه كه ديديد امام به اين امور استشهاد مى كند, زيرا اين امور در ميان ايشان به دليل آن كه متواتر و مسموع است و در ميان آنها بر سبيل سماع يا روايت از پيامبر نقل مى شده صحيح به شمار مـى آيـد و از ايـن پس , ديگر نيازى به برهان نداريم , زيرا اين از امورى است كه نمى توان آن را رد يا تكذيب كرد.
از هـمـيـن رو بسيارى اوقات حضرت به حق خود كه از آن محروم شده بود ـحتى هنگامى كه اين حـق به ايشان عودت داده شد ـ استشهاد مى كند, چنان كه نقل آن با اين سخنان استوار و رسيدن ايـن سـخـنان از سوى سرور پيامبران به مردم ذكر شد, سخنانى نظيرحديث سفينه يا بهتر بگويم احـاديـث سـفـيـنـه يـا ثقلين يا باب حطه يا جز آن .
نكته مهم آن كه حديث سفينه به دليل تواتر و استفاضه اش در كتب اهل سنت هيچ گونه گفتگويى رابرنمى تابد و جايى براى شك و ترديد باقى نـمـى گـذارد كه آن از معدن نبوت , سرورپيامبران و خاتم انبيا صادر شده است , چنان كه حديث جدايى امت و اين كه تنها يك فرقه نجات مى يابد از امورى است كه ميان مسلمانان تواتر دارد.
حال به عنوان نمونه آنچه را صاحب كتاب جواهر البخارى در مقدمه آن از ابن اليمن بن عساكر در اثناى ذكر اهل بيت آورده ذكر مى كنيم : (آنها به خواست خدا فرقه ناجيه هستند.)
((209))آنـچـه پـيداست اين است كه تواتر آن ترديدناپذير است ـ و هر گروهى ادعا مى كند كه همان فرقه نـاجيه است ـ و اين از امورى است كه در جوامع اسلامى و كتب نظم و نثرايشان رواج يافته و ما به عـنـوان گـواه شـعـر شرف الدوله مسلم بن قريش عقيلى ملك موصل و درگذشته به سال 478 هجرى را مى آوريم : هـر گـاه در دين هفتاد وچند فرقه اختلاف يافتند, چنان كه از سرور پيامبران رسيده است و تنها يـك فـرقـه از ايـشـان نـجات مى يابد .
پس تو چه اعتقادى دارى اى ديده ور خردمند؟
!آيا خاندان مـحـمد(ص ) فرقه ناجيه هستند يا فرقه هلاك شونده , به من بگو؟
اگر بگويى هلاك شوندگانند كـفـر ورزيـده اى و اگر بگويى نجات يابندگانند پس با ايشان هم پيمان شو و با جاهلان مخالفت كن .
اگر مولاى قوم از ايشان است , پس من به سخن و عملكرد آنها در دين خشنودم .
على (ع ) و فرزندانش را امام من تصور كن و تو در مورد سايرين هر چه مى خواهى بكن ! حـديـث سـفينه و اختلاف امت و نجات يافتن يك فرقه از مجموع اين فرقه ها و متداول بودن اين احـاديـث در ميان مسلمانان حتى در غالب مجالس خصوصى ايشان دلالتى روشن در لزوم تعيين مـوضع عقلى و شرعى از سوى شخص مسلمان دارد و اين در ميان پيروان همه اديان معروف است كه هنگامى كه آب قوم ستمگر را غرق كرد و بزرگ وكوچك را در خود گرفت جز با سوار شدن به كـشـتى نوح راه نجاتى براى آنها نبود وهلاك شد آن كه هلاك شد و جز سواران كشتى نوح كسى نجات نيافت .
مـثل خاندان محمد(ص ) نيز نظير كشتى نوح است , كسى نجات نمى يابد مگر آن كه به ريسمان و ولايـت ايـشـان چـنگ در زند و رسن آنها را بگيرد .
كسى كه مى خواهد به منابع فراوان اين حديث شريف آگاهى يابد بايد به كتاب عبقات , بخش مختص به حديث ثقلين و حديث سفينه , يعنى جلد دوم آن مـراجـعـه كند .
مؤلف اين كتاب ميرحامد حسين هندى اسامى راويان اين حديث مبارك و اسامى كتب و نيز كلمات احاديثشان را آورده است و آن تلاش سترگى است كه هر كس در كاوش كـتـابها و پژوهش در مضامين آن خبرگى داشته باشد آن را مى شناسد, آسان نيست براى تحقيق پـيـرامـون يـك حديث به بيش از نود حديث آگاهى يافت و اين البته زحمت قابل تمجيدى است .
خـداونـد بـه پـويـنـدگـان ايـن راه براى روشن كردن حقيقت و تلاش اين گونه افراد در كشف حـقـايـق پـاداش خـيـر بـدهد, چنان كه محقق بزرگوار نجم الدين شريف عسكرى در كتابى كه قبلابدان اشاره كرديم اين نكته را ثابت كرده است .
اگـر درباره حديث سفينه به كتاب عبقات , ج2 و نيز كتاب محمد و على و حديث ثقلين وحديث سـفـيـنـه مـراجعه كنيم , پيشاپيش شمار بسيارى از علما, محدثان , مورخان , مفسران و بزرگان مـشـهورى را مى بينيم كه برخى از ايشان بر اين احاديث تاكيد ورزيده اند وصحت آن را در سطح بالايى از قواعد و اصول روايات مورد تاكيد قرار داده اند.
از جمله اين عده ـ بر سبيل مثال و نه انحصار ـ هستند: محمدبن ادريس امام شافعيه و احمد بن حنبل امام حنابله و مسلم بن حجاج قشيرى مؤلف صحيح مـشـهور صحيح مسلم و ابن قتيبه دينورى صاحب الامامة والسياسة وابوياسر بزاز صاحب مسندو ابـويـعـلـى تـميمى موصلى و ابوجعفربن جرير طبرى مفسر ومورخ و ابوبكر صولى صاحب كتاب الاوراق و ابـوالـفـرج اصـفـهـانى مؤلف الاغانى وطبرانى , صاحب المعاجم الثلاثة و نصربن محمد سـمـرقندى و حاكم نيشابورى وحرگوشى و ابن مردويه اصفهانى و ابواسحاق ثعلبى و ابومنصور ثـعـالـبـى و ابونعيم اصبهانى و ديگرانى كه اسامى و نام كتابهاى ايشان با كلمات رواياتشان در دو كتاب مذكور يافت مى شود و شما مى توانيد به آنها مراجعه كنيد.
((210))انى مخلف فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى , كتاب اللّه , و عترتى اهل بيتى
((211)).
اماميه در تعيين اهل بيت پيامبر ـ يا همان ثقل اصغر و همسنگان قرآن مجيد ـ از سوى آن حضرت بـه عـنـوان ائمة مسلمانان كه دوستى ايشان واجب و پيرويشان امرى ضرورى است به اين حديث استدلال مى كنند .
اين حديث در ميان اهل سنت و تشيع تواتر دارد وتمامى گونه هاى مختلف اين حـديـث ثـابت مى كند كه پيامبر در ميان امت كتابى را به يادگارگذاشته است كه به هيچ روى بـاطل بدان راهى ندارد و نيز امامانى را به يادگار نهاده كه ازكتاب خدا دورى نمى گزينند تا آن كـه بر سر حوض كوثر به يكديگر برسند .
اين حديث ,به علاوه دلايل ديگرى كه خارج از شمار است , دليل امامت و عصمت ايشان مى باشد.
از شـيوه ها و سخنان ناقلان اين حديث پيداست كه حديث مذكور به مناسبتهاى مختلف واستفاده از فرصتهاى به دست آمده براى تاكيد حجت و اظهار حق و بزرگداشت اهل حق ايراد شده است .
بـدون تـرديد حكمت الهى اقتضاى تواتر چنين حديثى را دارد و فراوانى ناقلان آن موجب مى شود كـه مـضمون اين حديث در هدف والاى آن وضوح يابد و قطعيت سند با اقامه حجت از نظر سند و متن هر گونه عذرى را از ميان مى برد .
كتابهاى زيادى در خصوص حديث ثقلين تاليف شده است و پيامبر در اين حديث به ضرورت چنگ درزدن به كتاب اللّه و ائمه معصومين دستور داده است .
سيد بحرانى در باب بيست و هشتم نص رسول اللّه (ص ) در وجوب تمسك به ثقلين را ازطريق عامه كـه شـامـل سى و نه حديث است يادآور مى شود.
((212))وى سپس اين احاديث را همراه با اسامى راويان آن و كتبى كه در آن آمده است مى آورد .
از جمله اين احاديث راهمراه با اسامى راويان آن و كـتـبى كه در آن آمده است مى آورد .
از جمله اين احاديث است آنچه از احمدبن حنبل و در برخى مـوارد از زيـدبن ثابت نقل شده كه گفته اند: پيامبراكرم (ص ) فرموده است : من در ميان شما دو خـلـيـفه به يادگار مى نهم : كتاب خدا كه ريسمان آن از آسمان به زمين ـ يا ميان آسمان و زمين كـشـيده شده ـ و خاندانم كه اين دو ازيكديگر جدا نمى شوند تا زمانى كه بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.
ديگر, خبرى است كه از صحيح مسلم به طرق متعدد نقل شده است : در خبر معتمد اززيدبن ارقم كـه در آن مـكـانى را ذكر مى كند كه در آن جا حديث ثقلين را شنيده است : ازپيامبر در (خم ) كه وصـيـت بـه اهـل بيت را مورد تاكيد قرار داده و سخن خود را چنين ادامه مى دهد: (در مورد اهل بـيتم خدا را به ياد شما مى آورم ), و اين سخن را چهار بار تكراركرد و اين كه مقصود او از اهل بيت زنان ايشان نيست بلكه عترت هدايتگرى است كه دادن صدقه به آنها حرام شده است .
از جـمله اين احاديث است آنچه در تفسير ثعلبى , جلد دوم , سوره آل عمران به دنيال اين فرمايش خداوند سبحان آمده است : واعتصموا بحبل اللّه جميعا ولاتفرقوا
((213)).
وى سلسله حديث را نقل مـى كـند تا به ابوسعيد خدرى مى رسد كه گفته است : (از پيامبراكرم (ص ) شنيدم كه مى فرمود: من دو شى ء گرانبها و دو جانشين در ميان شما به يادگارمى نهم كه اگر آن دو را بگيريد پس از مـن هـرگـز گـمراه نشويد, يكى از آن دو بزرگتر ازديگرى است : كتاب خدا كه ريسمانى است كـشـيـده شـده از آسـمـان بـه زمـين و ديگرى عترت و خاندان من است و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه بر سر حوض كوثربر من وارد شوند.) از جـمـلـه اين احاديث حديثى است كه از خطيب شافعى معروف به ابن مغازلى در كتابش مناقب اميرالمؤمنين آمده , وى پس از ذكر سلسله سند و سپس حديث در پايان مى افزايد:(خداوند لطيف و خـبـير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا برسر حوض كوثر بر من وارد شوند, پس ببينيد كه در مورد اين دو چه به يادگارمى نهيد.) در كـتـاب مناقب اين حديث به طرق متعدد و به نقل از منابع مختلف روايت شده كه از آن جمله اسـت : از مـسـنـد احـمدبن حنبل و صحيح مسلم و نيز از رزين بن معاويه اندلسى درجمع ميان صحاح سته در جلد سوم از جلدهاى چهارگانه آن از صحيح داود سجستانى كه كتاب سنن است .
از صـحيح ترمذى از زيدبن ارقم نقل است كه گفته است : (پيامبر اكرم فرموده : من در ميان شما چيزى را به يادگار مى نهم كه اگر بدان چنگ درزنيد پس از من هرگز گمراه نشويد,يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن كتاب خداست كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين و ديگر خاندانم .) سفيان مى گويد: اهل بيت او همان كسانى هستند كه علم پيامبر را به ارث مى برند, زيرا از پيامبران جز علم به ارث برده نمى شود و اين مانندسخن نوح است كه : (رب اغفرلى ولوالدى ولـمن دخل بيتى مومنا.
((214))كه منظورش (دين من ) است و علما, اهل بيت او هستند كه به او اقـتـدا مـى كـنـنـد و كـسانى كه به آنچه كتاب و عترت براى آنها آورده عمل مى كنند, داراى دو فضيلتند.
در آنـچه از مناقب ابن مغازلى شافعى بيان شد خطبه اى آورده شده كه پيامبر اكرم (ص ) آدر غدير خم ايراد فرمود .
در اين خطبه تمهيدات شگفت انگيزى به هدف تفهيم مردم والزام ايشان در آنچه از ضـرورت تمسك به ثقلين مى فهمند به چشم مى خورد تا آن كه حضرت در اين خطبه به اين جا مـى رسـد: (آگاه باشيد كه من جلودار شما و شما پيروان من هستيد كه نزديك است بر سر حوض كوثر بر من وارد شويد و هنگامى كه مراملاقات كنيد از شما پيرامون دو ثقل خود سؤال خواهم كرد كـه بـا آن دو چه كرديد.) راوى مى گويد: كسى گفت كه اى پيامبر در جاى بلندى قرار گير, ما نمى فهميم تو چه مى گويى تا آن كه مردى از مهاجران برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! پدر و مادرم فداى تو باد, آن دوثقل كدامند؟
حضرت فرمود: ثقل اكبر, كتاب خداست كه ريسمانى است كه يك طـرف آن در دسـت خـدا و طرف ديگر آن در دست شماست , پس بدان چنگ درزنيد و از آن روى بـرنتابيد و گمراه نشويد و ثقل اصغر خاندان من هستند كه به قبله من روى مى آورندو دعوتم را پاسخ مى دهند, پس آنها را نكشيد و نرانيدشان و درباره آنها كوتاهى نكنيد.همانا كه من از خداوند لطيف و خبير خواستم و او به من قول داد كه اين دو همچون اين دو دانه تسبيح بر سر حوض كوثر بـر مـن وارد شوند و اگر بخواهى مى گويم همچون دوانگشت سبابه و وسطى , پس يارى دهنده اين دو را يارى ده و خوار كننده اين دو را خواربدار و دوستدار اين دو را دوست بدار و دشمنان اين دو را دشـمن بدار .
آگاه باشيد كه امتى پيش از شما هلاك نشدند مگر آن كه به هوى و هوس خود رفـتـار كـردنـد و عـلـيه پيامبرشان همداستان شدند و كسانى را كه به عدالت پرداختند كشتند.
حضرت سپس دست على (ع ) را گرفت و او را بالا برد و فرمود: كسى كه من ولى اويم على (ع ) نيز ولى اوست , خداوندا دوست دارنده او را دوست و دشمن او را دشمن بدار .
حضرت اين سخن را سه بار تكرار كرد.
و بـاز از جمله اين احاديث است حديث سمعانى در كتاب فضائل الصحابه و نيز صاحب عمده و نيز آنـچـه از رئيـس امامان اهل سنت , موفق بن احمد, در كتاب فضائل على اميرالمؤمنين در حديث مكاتبه معاويه با عمروبن عاص آمده است .
در اين نامه احاديثى هست كه بجاست براى استفاده , آن را كاملا نقل كنيم .
در جواب اين نامه نگارى آمده است : (از عـمـروبـن عاص ـ صحابى رسول اللّه (ص ) ـ به معاوية بن ابى سفيان , اما بعد, نامه تو رادريافت كردم و آن را خواندم و فهميدم .
اما در مورد آنچه تو مرا بدان دعوت كردى ازكنار گذاشتن اسلام و همراه شدن با تو در گمراهى و كمك من به تو در راه باطل و كشيدن شمشير به روى على (ع ), بـايـد بـگويم كه او برادر پيامبر اكرم و وصى و وارث او و قاضى دين او و برآورنده وعده او و همسر سرور زنان بهشت و پدر دو نوه پيامبر حسن وحسين (ع ) است كه سرور جوانان بهشتى هستند, اما ايـن كه گفتى تو جانشين عثمانى ,سخنى راست گفته اى ولى امروز عزل تو از خلافت او روشن شـده اسـت و با جز تو بيعت شده است و خلافت تو از ميان رفته است و اما اين كه تو از من تمجيد كـردى و مـرا بـه هـمـراهـى پيامبر و فرماندهى لشگر او نسبت دادى بايد بگويم كه من با تمجيد فريب نمى خورم و به سبب آن از دين روى برنمى تابم .
(امـا آنـچـه تـو به ابوالحسن برادر پيامبر اكرم (ص ) و وصى او از سركشى و حسادت وى به عثمان نسبت دادى و صحابه را فاسقان ناميدى و پنداشتى كه ايشان نسبت به قتل عثمان بيشترين تمايل را دارنـد در واقـع دروغ و گـمراهيى بيش نيست .
واى بر تو اى معاويه ! آيانمى دانى كه ابوالحسن جـان خـود را تـقديم پيامبر كرد و در بستر او خفت و در اسلام وهجرت بر ديگران پيشى جست و پيامبر در مورد او فرموده است كه : او از من است و من از او و او نسبت به من همچون هارون است نـسـبـت به موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست , و در روز غدير خم درباره او فرمود: آگاه باشيد كسى كه من مولاى اويم , على (ع )نيز مولاى اوست , بار خدايا دوست او را دوست و دشمن او را دشـمـن بـدار و كسى كه اورا يارى داد يارى ده و كسى كه او را خوار گرداند خوارش گردان .
على (ع ) همان است كه پيامبر در روز خيبر در مورد او فرمود: فردا درفش را به كسى خواهم سپرد كـه خـدا وپـيـامـبـرش را دوسـت دارد و خـدا و پـيامبرش نيز او را دوست دارند .
على (ع ) همان كـسـى اسـت كـه پـيـامـبر در روز طير درباره او فرمود: محبوبترين خلق نزد خودت را پيش من آور.چون على (ع ) بر او داخل شد حضرت فرمود: پيش من بيا! بيا! و در روز طير درباره على فرمود: عـلى , امام نيكوكاران و كشنده تبهكاران است , كسى كه او را يارى دهد يارى وكسى كه او را خوار كند خوار مى شود .
پيامبر اكرم مى فرمايد: على (ع ) پس از من ولى شماست و اين سخن را براى تو و همه مسلمانان مورد تاكيد قرار داد و فرمود: من دوچيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى نهم : كتاب خدا و خاندانم .
و براستى كه رسول خدا فرمود: همانا من شهر علمم و على (ع ) دروازه آن است .
(اى مـعاويه ! مى دانى كه در آيات قرآن مجيد آياتى در فضائل على (ع ) نازل شده كه هيچ كس در آن بـا او شـريـك نـيـست , همچون اين سخنان پروردگار: يوفون بالنذر
((215)), انماوليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون
((216)),افمن كان على بينة مـن ربـه ويـتـلـوه شاهد منه
((217)), و نيز اين فرموده پروردگار كه : رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عـلـيـه
((218))و ايـن كـه خـداوند به پيامبرش مى فرمايد: قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى
((219)).
پيامبر اكرم خطاب به على (ع ) مى فرمايد: آيانمى خواهى براى من همچون هارون براى موسى باشى , صلح تو صلح من و جنگ توجنگ من باشد و در دنيا و آخرت برادر و دوست من باشى ؟
يا ابوالحسن ! كسى كه تو رادوست بدارد مرا دوست داشته است و كسى كه با تو كينه ورزد بـا من كينه ورزيده است وكسى كه تو را دوست بدارد خداوند او را به بهشت وارد كند و كسى كه به تو كينه ورزدخداوند به آتشش درآورد.
اى مـعـاويـه ! ايـن پاسخ نامه توست و كسى كه عقل و دين داشته باشد با اين نامه فريب نمى خورد والسلام
((220)).
آنـچـه در ايـن نامه و جز آن جلب توجه مى كند تصريحات عمروبن عاص درباره فضيلت وشرافت على (ع ) است , همچون اين قصيده معروف او: زمين كجا و آسمان كجا و معاويه كجا و على كجا! و احاديث ديگرى كه بر زبان اين مفسران جارى شده است و دليل آن است كه اميرمؤمنان بهره اى بـسـيـار از سـجـايـاى فاضله داشته است .
شهادتهاى والا در كلام خداوندسبحان و سخنان خاتم مرسلان و سرور پيامبران و گواهى دشمنان به ملكات و صفات اخلاقى و منش پاك و آراستگيهاى حضرت به ستايشهاى عطرآگين و سرافرازيهاى باشكوه , چنان است كه همتهاى كمياب ـ هر چند بزرگ باشد و اهل آن اندك ـ در برابر آن ناچيز مى نمايد.
ايـن بـرخـى از نـكـاتـى بـود كه به دست ما رسيده است و از جمله آن كتاب سيرالصحابة ازطرق گوناگون است و در آن براى نزديك كردن معنا و رسيدن به هدف والا فضايلى راذكر كرده است , نيز از ابن ابى الدنيا در فضائل قرآن و از موفق بن احمد ـ كه نامش رابرديم ـ به طرق متعدد در آن آمـده است , بويژه در پاسخ ابن عباس هنگامى كه از على (ع )سؤال كرد و حضرت با تاكيد با حديث ثـقـلـيـن و احاديث ديگرى به او پاسخ داد كه برفضائل فراوانش دلالت داشت و نيز از حموينى به طرق مختلف كه در قسمتى از آن خطبه رسول اللّه (ص ) را يادآور شده تا آن جا كه مى فرمايد: (مـن جـلودار شما به سوى حوض كوثر هستم و هنگامى كه بر من وارد شويد درباره ثقلين از شما خـواهم پرسيد, پس بنگريد كه در مورد اين دو چه مى كنيد: ثقل اكبر كه همان كتاب خداست يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست , پس بدان چنگ درزنيد و گمراه نشويد و تـبـدل نيابيد .
ديگر اهل بيت من است , پس همانا خداوندلطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد آيند.) و از جـمـلـه آن اسـتـفـاضـه ابـن ابى الحديد و بحث گسترده او در خصوص اين حديث درشرح مشهورش مى باشد .
او از جمله خبرى را ذكر مى كند كه ناقدى آن را روايت كرده ومى گويد: از حـسـن بـصرى پيرامون على (ع ) سؤال شد و گمان مى رفت كه وى درباره على (ع ) به انحراف كـشـيـده شـده اسـت , در حـالـى كه چنين نبود .
وى مى گويد: (چه مى گوييد درباره كسى كه خـصلتهاى چهارگانه را جمع كرده است و عصمت او مورد اطمينان است و آنچه پيامبر در جنگ تـبوك پيرامون حضرتش بيان داشت كه اگر اين سخن جز از منبع نبوت برمى خاست آن را استثنا مـى كـرديم , و اين سخن پيامبر كه مقصود از ثقلان كتاب خدا وخاندان من هستند و اين كه هيچ اميرى بر على (ع ) گماشته نشده است و همه اميران برجز او اميرند.)
نظرات شما عزیزان: